مقایسهای بین اندیشههای پست مدرن و سنت گرایی
نویسنده: حسین شقاقی
در این مقاله درصدد آنیم که سنتگرایی و پست مدرنیسم را از دو جهت با یکدیگر مقایسه کند: اول از حیث توجه هر کدام به سنت و آموزههای سنتی و ارجاع به گذشته و دوم از حیث نگاه انتقادیای که هر کدام از آنها به مدرنیته و نگرش مدرن دارند. در مورد اول سنت را از نگاه سنت گرایی تعریف میکنیم و به تفاوت سنت در اندیشه پست مدرن و سنتگرایی اشاره میکنیم. به طور خلاصه میتوان گفت مهمترین این تفاوتها در این است که در نگرش پست مدرن سنت در کنار خرده روایتهای دیگر مطرح میشود، بر خلاف سنتگرایی که سنت در آن محوریت دارد. در مورد دوم نیز خاطرنشان خواهیم کرد که انتقاد هر دو گرایش فکری به مدرنیته ناظر به وقایع و پدیدههای یکسانی است که مولود نگرش مدرن و روشنگری است ولی در نهایت راه حل ارائه شده هر کدام از آنها (سنتگرایان و پست مدرنها) تفاوتهایی دارد که منبعث از تفاوت در هستیشناسیای است که سنتگرایان اختیار کردهاند.
«سنت» در دو نگرش پست مدرن و سنتگرا
یکی از نکات اصلیای که اندیشمندان پست مدرن در نقد اندیشه مدرن غربی مدنظر دارند، یک جانبهنگری اندیشه مدرن علیالخصوص نسبت به عقلانیت مدرن است. اندیشه مدرن تعریفی خاص از عقلانیت ارائه میدهد و بر همین اساس هر چیز را با این ملاک میسنجد و به عقلانی و غیرعقلانی تقسیم میکند و آنچه را که با این ملاک، عقلانی میداند، هنجار و متعارف و آنچه با این ملاک ناسازگار است، ناهنجار و غیرمتعارف میخواند و به حاشیه میراند.
به باور انسان مدرن کسی که مرتکب عملی نامتعارف و ناهماهنگ و متضاد با زندگی و عقلانیت مدرن میشود و کسی که دارای ایدههای کهنه و غیرمعمول است و اندیشهاش با اندیشه متعارف مدرن سازگار نیست، فردی غیرعقلانی و یا به تعبیری مجنون و دیوانه است.
نخستین کتاب معروف میشل فوکو، از اندیشمندان فرانسوی معاصر در حوزه اندیشههای پست مدرن، «تاریخ جنون» نام دارد. به نظر فوکو «تیمارستان» (دیوانه خانه» پدیدهای مولود مدرنیته است. در جامعه سنتی دیوانگان درون جامعه هستند و از متن جامعه مفارق نیستند. در جامعه سنتی دیوانه داخل یک خانواده هست و زندگی خود را دارد: میخورد، کار میکند و حتی ازدواج میکند و صاحب فرزند میشود.
اما نگرش مدرن با تعریف و تحدید عقلانیت خاص خود، استانداردی را برای همه شئون زندگی انسان معرفی میکند و کسی را که خارج از این عقلانیت بیندیشد و مغایر با این استاندارد عمل کند فردی غیرعقلانی و نامعقول و به اصطلاح دیوانه میخواند. برای چنین فردی جایی برای زندگی در جامعه مدرن نیست. جامعه مدرن او را از خود طرد میکند. و در گوشهای از شهر حصاری را دور او میکشد و به تدریج افراد دیگر غیر معقول را وارد آنجا میکند و دیوانه خانه درست میشود. این خصیصه اصلی عقلانیت مدرن است. عقلانیت مدرن از این حیث انحصارگراست، یعنی عقلانیتی منافی با استانداردهای خود را برنمیتابد.
در نگرش مدرن مهم نیست که غیر عاقل و یا دیوانه چه نگرشی دارد و اصلا مهم نیست که دیوانه قدرت تفکر و اندیشه را دارد یا خیر و اصلا آیا دیوانه چقدر سواد دارد بلکه آنچه دیوانه را دیوانه میکند و موجب میشود که او مستحق حبس در دیوانه خانه (تیمارستان) شود ناهنجار بودن و مدرن نیندیشیدن اوست بنابراین ممکن است افرادی که در دیوانه خانه بسر میبرند حتی افرادی باشند که در زندگی ارزشهای بسیاری را محترم میشمارند ولی چون این ارزش ها همان ارزشهای مدرنیته نیست آنها محکوم به حبس در دیوانه خانه هستند. فوکو با این تاملات، دیوانه خانه و به طور کلی حاشیهها را محصول مدرنیته میداند.
حاشیهها همان پدیدههایی هستند که در اثر تراکم افراد خارج از استاندارد زندگی مدرن و طرد آنها توسط جامعه مدرن در اطراف و خارج از متن جامعه مدرن ظاهر میشوند. فسادخانهها، تیمارستانها، بیمارستان ها، خانههای سالمندان، محلههایی که افرادی در آن به راحتی مواد مخدر را رد و بدل میکنند. محلههای فقیر نشین اطراف شهرهای بزرگ کشورهای غربی مصادیقی از این حاشیهها هستند. در واقع مدرنیته با نگرش یک جانبه خود موجب بروز این پدیدهها شده است. مدرنیته با مطلق کردن نگرش خود موجب شد در جامعه مدرن شاهد بروز پدیده حاشیه و متن باشیم. متن، آن چیزی است که منطبق با استانداردهای مدرن، قانونی، هنجار و مقبول است. اما همه انسانها نمیتوانند خود را با این استانداردها منطبق کنند. بنابراین در حاشیه رانده میشوند. اما همیشه نمیتوان حاشیه را در حاشیه رانده میشوند. اما همیشه نمیتوان حاشیه را در حاشیه نگه داشت. چرا که حاشیهها به مرور زمان فربه میشوند و به صورت زیرزمینی و به تدریج وارد متن جامعه مدرن میگردند. اینجاست که حاشیهها سرنوشت جامعه را عوض میکنند.
حاشیه و متن مولود عقلانیت یک جانبه نگر مدرن است. حاشیه و متن جنبه و بعد دیگری از ثنویت حاکم در اندیشه غربی است. متفکر بزرگ قرن بیستمی آلمانی؛ مارتین هایدگر، ریشه این ثنویت را در اندیشههای افلاطون میداند. او بود که برای نخستین بار عالم را به دو بخش متغیر و نامتغیر (یا همان عالم مادی و عالم مثل) تقسیم کرد و این ثنویت در اندیشه مدرن در فیلسوفی همچون دکارت باز به نحو دیگری حفظ شد. دکارت جوهر را به دو قسم مادی و روحانی دانست و همین دو قسم را در وجود انسان نیز محفوظ دانست و بدن و روح انسان را از دو جوهرمتفاوت تلقی کرد و بدین گونه انشقاقی را در وجود انسان ایجاد کرد که متفکران بعدی نتوانستند به نحو مطلوب این انشقاق را در وجود انسان برطرف کنند.
هایدگر مشکل تفکر مدرن را برای انسان این میداند که مدرنیته از ابتدا انسان را بیخانمان کرد. انسان همچون جوهری روحانی تصور شد که در دنیا که از جنس جوهر مادی است جایگاه مشخصی ندارد.
میبینیم که در نگاه این اندیشمند (که از طلایه داران اندیشه پست مدرن است) نگاه انتقادی خاصی به مدرنیته وجود دارد. عموماً از جمله خصایص مشترک اندیشمندان پست مدرن نگاه انتقادی به مدرنیته است. اما نباید تصور کنیم که این اندیشمندان خواهان نفی یا طرد کامل مدرنیته هستند. به هیچ وجه چنین نیست. بلکه متفکران پست مدرن بیشتر خواهان طرد مطلق انگاری مدرنیته هستند.
متفکران پست مدرن انتقادهای خود را از حوزه ها و زاویه دیدهای متفاوت مطرح کردند، اما یکی از انتقاددهای اصلی، انتقاد به مطلق انگاری اندیشه مدرن بود. بر این اساس دیگر متفکران پست مدرن یک فرا روایت عام و سیستماتیک را برنمیتابند، بلکه قائل به اعتبار خرده روایتها هستند. خرده روایتها هر کدام در حوزه خاصی کارایی دارند و بنابراین حیثیت پراگماتیک دارند. در دوره پست مدرن، نه روایت مارکسیستی، نه روایت هگلی و نه اخلاق کانتی، مطلق نیست. هیچ یک هم به طور کامل نفی نمیشود. آموزههای مارکسیستی ممکن است در برهههایی خاص در سیاست و اقتصاد کارایی داشته باشند ولی نه در همه برههها، زمان ها و مکانها.
در این نگرش، دین، سنت و اندیشههای سایر اقوام، مثل آیینهای شرقی نیز همچون همان خرده روایتها تلقی میشوند که نه کاملا نفی میشوند و نه مطلقاً پذیرفته میشوند. انسان در شرایط پست مدرن ممکن است به خاطر خسته شدن از عقلانیت خشک مدرن، حتی به فال بینی روی آورد. او هیچ توجهی برای فال نمیبیند. عقلا این کار را نادرست میداند. ولی میخواهد کار خلاف عقل انجام دهد. اما اگر همین فالبینی برای او منفعت عملی هم داشته باشد، بیشتر و بهتر آن را میپذیرد. هرچند عقیدهای هم بدان نداشته باشد. رجوع پست مدرن به سنت هم از همین جنس است. اگر آموزههای بودیسم برای انسان این اثر آرامش بخشتر از هر تعداد قرص دیازپام و لورازپام و … است، چرا به بودیسم روی نیاورد. اما بودیسم فراروایت انسان پست مدرن نیست. همان انسان که به آموزههای بودیسم روی آورده، ممکن است اتفاقاً خیلی اجتماعی هم باشد، حتی یک سیاستمدار باشد، و در اقتصاد گرایشات مارکسیستی هم داشته باشد.
بنابراین نوعی کثرت گرایی را در شرایط پست مدرن میبینیم که در آن رفع نیازهای عملی محوریت دارد. سنت نیز از همین حیث برای انسان این اثر پذیرفته است. نگرش پست مدرن ممکن است به سنت رجوع کند ولی سنتگرا نیست. این مطابق با ویژگی کثرتگرایی پست مدرنیسم است. (رک: کهون، 19) ولی این سنت بنا نیست که به این انسان یک نگرش نظریس خاص در مورد مراتب هستی و کائنات ارائه دهد.
بنانیست که سیستم سیاسی جامعه را مشخص کند. بلکه این سنت یک خرده روایت در کنار خرده روایت های دیگر است. به قول لیوتار خرده روایت یک تصویر کوچک ارائه میدهد (ونه یک تصویر همه شمول). یک بعد کوچکی از زندگی را سامان میدهد (ونه همه ابعاد زندگی را) در این اثر دیگر فراروایت و روایت کلانی وجود ندارد: «روایت کلان، …. صرفنظر از اینکه روایتی نظری است یا روایتی رهایی بخش، اعتبار خود را از دست داده است.»(لیوتار 125).
نگرش پست مدرن هرچند نگاه قرون وسطایی را کاملا نمیپذیرد، ولی فاصله گرفتن جامعه معاصر خود را از آموزههای معنوی و مذهبی حس میکند. عقلانیت سکولار مدرن که حاکم بر زندگی اجتماعی مغرب زمین شده در طول زمان باعث ایجاد جامعهای فارق و فاقد مذهب شده است. مذهب که همانا مطمئنترین نگهبان برای اعمال و رفتار تک تک افراد است در جامعه مدرن جایگاهی ندارد.
نگرش پست مدرن خلاف هنجارها و آموزههای نگرش مدرن نیست بلکه دیگر این آموزهها را مکفی نمیداند. در نگاه پست مدرن همه افکار و اندیشهها از همه مکانها و زمانها محترم شمرده میشوند و از آنها دعوت میشود که برای بشر امروز سخن بگویند و راه حل ارائه دهند. اهمیت و توجه امروز غربیان به آموزههای معنوی شق و آموزههای دینی گذشته خود با همین تبیین قابل توجیه است. و این بازگشت به گذشته و سنت، بازگشتی است که پس از تجربه دوران مدرن صورت میگیرد و ناظر به کاستیهای آن است. دراینجا سنت پس از تجربه مدرنیته دوباره مطرح میشود. در واقع این بازگشت بیش از آنکه ناظر به جنبههای ایجابی و مثبت سنت باشد ناظر بر کاستیها، جنبه های سلبی و منفی دوران مدرن است.
اما توجه به سنت در سنتگرایی چنین نیست. بر اساس سنتگرایی، منشاء همه سنن یکی است و به صورت کلی از ان تحت عنوان حکمت خالده یا حکمت جاودان (perennial wisdom) یاد میشود: «این حکمت ازلی (eternal wisdom) که مفهوم سنت را از آن تفکیک نمیتوان کرد و یکی از مولفههای اصلی مفهوم سنت را تشکیل میدهد، چیزی نیست مگر همان Sophia perennis در سنت غربی که هندوها آن را سنتانه ذرمه و مسلمانان الحکمه الخالده (و به فارسی جاویدان خرد) مینامند.» (نصر، معرفت و معنویت، 139) سنتگرایی نگرش ارتجاعی و بازگشت به گذشته نیست بلکه سنت از منظر سنتگرایی آموزههایی زنده و جاوید است که در برههای از تاریخ توسط انسان مدرن کنار گذاشته شدند. سنت مد نظر سنت گرایان، دارای منشاء بشری نیست که با گذشت زمان غبار کهنگی و فرسودگی بر آن بنشیند بلکه این سنن در مراتب عالیتر هستی ریشه دارند: «سنت (tradition) … به معنای حقایق یا اصولی است دارای منشاء الهی که از طریق شخصیتهای مختلفی معروف به رسولان، پیامبران، اوتارهها، لوگوس یا دیگر عوامل انتقال، برای ابناء بشر و در واقه، برای یک بخش کامل کیهانی آشکار شده و نقاب از چهره آنها برگرفته شده است…» (نصر، معرفت و معنویت، 135)
سنت گرایان همچون پست مدرنها منتقد مدرنیته هستند، ولی دارای تفاوت منظر هستند. از منظر سنتگرایی، مدرنیته انحرافی در تاریخ بشر است. انحرافی که در آن سنتها کنار گذاشته شده و عقلانیت مدرن حاکم شده است. بنابراین سنت گرایی نگاه کثرتگرایانه پست مدرنها را برنمیتابد. بلکه در مقابل فرا روایت مدرن، فرا روایت دیگری برای زندگی بشر ارائه میدهد.
از جمله مهمترین نقدهای سنتگرایی به مدرنیته این است که در دوران مدرن عالم یک بعدی و یک لایه شد و از عالم تقدس زدایی شد. از جمله وظایف نگرش مدرن این بود که عقلانیتی ارائه دهد که طبق آن انسان به تصویری شفاف و یک بعدی از جهان خود دست یابد. مراتب عالیه عالم که بر اساس نگرش قرون وسطایی بر انسانها نامکشوف بود و برای علم به آنها نیاز به مقدماتی از جمله ایمان بود، در نگرش مدرن کنار گذاشته شد. در شناخت و معرفت شناسی مدرن هم این یک بعدی شدن وجود دارد. معرفت دارای سلسله مراتب نیست. همه انسانها بر اساس نگرش مدرن بهرهی مساوی از عقل دارند و موضوع معرفت چیزی جز متعلقات حس نیست. بر این اساس تجربههای عرفانی و معرفتی که از آنها حاصل میشود جایگاهی ندارد. سنتگرایان این یک بعدی کردن مدرن عالم وجود و عالم معرفت را مورد نقد قرار میدهند: «سنتگرایان استدلال میکنند که تلاشهای فلسفه و روانشناسی متجدد برای محدود ساختن قوای درک و فهم بشر به مرتبه جسمانی، مرتبه نفسانی یا مرتبه نفسانی – جسمانی همراه با نوعی اجماعآراء که به تایید علمی رسیده است، به طور ضمنی امکان شناخت و تصدیق به ساحت سلسله مراتبی و واقعیت مطلق را از میان برده است.»(عدنان اصلان، 94)
بر این اساس مدرنیته راهی به معرفت قدسی باقی نمیگذارد و اصلا چنین معرفتی را معتبر نمیداند. اما انتقاد سنتگرایی به نگرش مدرن به معرفت و هستی شناسی ناظر به ریشههای آن است. نگرش مدرن از ابتدا تعریفی یک سویه و جزمانی از علم و معرفت و هستی ارائه میدهد و سپس علم و معرفت قدسی و ذومراتب بودن عالم را با همین نگرش و تعریف جزمانی کنار میگذارد: «این صورت جدید (=پارادیم مدرن) منجر به علمی یک جانبه و انعطافناپذیر گردید که از آن زمان به این سو باقی مانده و تنها به یک مرتبه از واقعیت ملتزم گردیده و راه را بر هرگونه امکان دستیابی به مراتب بالاتر وجود یا سطح آگاهی بسته است… بنابراین با علمی سروکار داریم که قطب عینیاش از ترکیب روانی – جسمانی جهان طبیعی محیط بر انسان، و قطب ذهنیاش از تعقل بشری که به نحوی صرفا انسان گونه تصور میشود و از منبع نور عقل کاملا جدا شده است فراتر نمیرود.» (نصر، نیاز به علم مقدس، 130)
نگاه انتقادی به نگرش مدرن
شاید بتوان در خواستگاههای سنتگرایی و پست مدرنیسم اشتراکی یافت. وقوع جنگهای جهانی در ابتدای قرن بیستم عامل تعیینکنندهای در ایجاد اندیشههای پست مدرن بود. از حیث روانی و اجتماعی هیچ واقعهای بیش از دو جنگ جهانی بر پیدایش اندیشههای پست مدرن تأثیر نگذاشت. چرا که آرمان مدرنیته محوریت دادن به انسان و به سعادت رساندن (او حداقل در این جهان) بود. در قرون وسطی محور دین و خدا بود و بشر، موجودی ذاتا گناهکار و آلوده تصور میشد.
طبق نگرشی قرون وسطایی اشتباه و گناه انسان نابخشنودی است و کسی که مرتکب اشتباه و گناه می شود باید مجازات شود. این مجازات دو پیامد دارد. یکی اینکه خود آن فرد پاک میشود و دیگر اینکه جامعه از تأثیر گناه او در امان میماند.
در تلقی مسیحیت قرون وسطایی وقتی انسان اول؛ آدم ابوالبشر میوه ممنوعه را خورد، مرتکب گناه اولیه شد و از درگاه خداوند مطرد گشت. در این نگرش آدم ابوالبشر نه تنها بخشیده نشد بلکه گناه او از طریق خونش به سایر ابناء بشر منتقل شد و بنابراین همه انسانها در گناه او شریک هستند. مسیح که طبق نگرش مسیحی دارای جوهر الوهی و خدایی است، در برههای از تاریخ به شکل انسان ظهور میکند و خود را قربانی میکند تا آن گناه اولیه جبران شود. این نگاه سختگیرانه نسبت به گناه، متاثر از همین نگرش نسبت به مساله گناه اولیهاست. این نگرش در قرون وسطا موجب پدید آمدن دادگاههای تفتیش عقاید و زندانها و شکنجهگاههای مخوف برای مجازات گناهکاران شد. در قرون وسطی انسانها بخاطر ایده و عقیدهشان و عدم اعتقاد به ایده و عقیده مسیحی شکنجه و کشته میشدند. بنابراین در قرون وسطی ایده بر انسان مقدم بود.
مدرنیته مولود نگرشی است که میخواست ایده را کنار زده و انسان را به جای آن بنشاند. بنابراین ما میبینیم که در اندیشه فیلسوفان بزرگ دوران مدرن، انسان محور هستی شناسی و معرفت شناسی و اخلاق و سیاست است. دکارت در هستی شناسی خود از اثبات وجود اندیشیده (انسان) آغاز میکند و کانت در معرفتشناسی به ذهنیت انسان جایگاه تعیینکننده میبخشد و در اخلاق انسان را غایت و هدف اصلی داشته و تنها انسان را شایسته این میداند که هیچ گاه وسیله و ابزار برای هیچ هدفی قرار نگیرد.
اما با وجود این انسان محوری و با وجود انزجار اندیشه مدرن از شکنجهها و قتلهای قرون وسطایی، از دل همین تفکر مدرن فجایع انسانی جنگیهای جهانی زاییده شد. این وقایع و مخاطرات و هراسهای جنگهای سرد پس از آن، که به نوعی جهان را برای اکثریت ابناء بشر، به محلی ناامن مبدل کرد، زمینه پیدایش نگاه انتقادی به اندیشه مدرن غربی را ایجاد کرد. این فجایع مولود نگرش قرون وسطایی نبود بلکه پیامد نگرش مدرن و روشنگری بود و فیلسوفان پست مدرن، از جمله لیوتار روشنگری و مدرنیته را با توجه به همین پیامدها مورد انتقاد قرار دادند: «لیوتار… طرح روشنگری را عامل پدیدآورنده یک سلسله نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی قلمداد میکند: از جنگ افزار مدرن، آشویتس و … تا تهدید جنگ هستهای و بحران شدید زیست محیطی… روایت روشنگری از آزادی ضد خودش را پرورش داده است.» (سلدن 231)
همچنین پدیده جنگ سرد بین دو ابرقدرت قرن بیستم و ایجاد مخاطرات و دغدغههایی که ناظر بر ناامن شدن جهان به مثابه محل زندگی بشر بود در نگاه انتقادی فیلسوفان پست مدرن به مدرنیته بیتاثیر نبود. قدرت طلبی و برتری جویی ابرقدرتهای جهان و همچنین تحولات صنعتی و نگریستن به طبیعت همچون منبع ومنشاء انرژی و منفعتطلبی از آن در حد توان، موجب پیدایش بحرانهای زیست محیطی شدید شد. از این منظر هم متفکران پست مدرن و هم سنت گرایان، منتقدان اصلی مدرنیته هستند. به عبارت بهتر، توجه به طبیعت و محیط زیست و نقد نگرش به طبیعت به مثابه منبع انرژی و تولید، از ویژگی های مشترک متفکران پست مدرن و اندیشمندان سنتگراست.
ما در اینجا از بین فیلسوفان قرن بیستم، به مارتین هیدگر، فیلسوفی که از بزرگترین منتقدان اندیشه مدرن است و فیلسوفان پست مدرن پس از او بسیار از اندیشههای او متاثر هستند، اشاره کرده و از بین سنتگرایان ذکری از آراء دکتر سید حسین نصر خواهیم داشت.
مارتین هیدگر در نقد تفکر غرب و تکنولوژی مدرن اظهار میکند که تکنولوژی مدرن هم طبیعت و هم انسان را به شکل منبع انرژی برای بهرهکشی در خدمت تکنولوژی در آورده است. هایدگر این تبدیل شدن انسان و طبیعت به منبع انرژی را از یک سو مرتبط با اندیشههای دکارت و از سوی دیگر انقلاب در معنای اصلی و ریشهی لفظ تکنولوژی میداند.
بر اساس نقدهای هایدگر، در فلسفه دکارت انسان به سوژه (فاعل شناسا) و اشیاء و جهان پیرامون انسان به ابژه (متعلق شناسایی) تقلیل داده شد. در واقع دکارت جهان را به دو قسم کرد که در یک طرف آن انسان یا جوهر روحانی قرار داشت و در طرف دیگر اشیاء یا جواهر مادی. این تقسیم بندی باعث انفصالی میان انسان و اشیاء شد که نه خود دکارت و نه فیلسوفان بعدی نتوانستند تبیینی قابل پذیرش از چگونگی ارتباط آنها عرضه کنند، زیرا این دو جوهر از دو قسم متفاوت و متباین بودند.
در واقع به نظر هایدگر، دکارت از انسان و جهان تبیینی ارائه داد که به بیجهانی و بیخانمانی انسان منجر شد، زیرا جهان جوهری متفاوت و مغایر با انسان بود.
از سوی دیگر در دوران مدرن انقلابی در معنای لفظ تکنولوژی ایجاد شد. چرا که تکنولوژی ماخوذ از ریشه تخنه یونانی است. تخنه در زبان یونانی باستان در مقابل فوزیس قرار میگیرد. فوزیس نامی برای کل موجودات است. حال هرگونه طریق راهیابی به میان موجودات (فوزیس)، تخنه نامیده میشود.
به عبارت دیگر: «تخنه به نوعی از شناسایی (و دانستن) اطلاق میشد که آدمی را هنگام تولید چیزی، چه ابزار «صنعت» و چه اثر هنری راهنمایی میکند.» (کوکلمانس، 8)
پس تخنه توعی دانستن است. و دانستن در تفکر یونانی نوعی کشف حجاب و نامستوری (alethia) موجود است. بدین معنا که موجود را از پوشیدگی درآورده و ظاهر و آشکار میسازد. (هایدگر، منشاء اثر هنری، 160)
در زبان یونانی هم تخنه و هم فوزیس به کشف «وجود» اشارت دارند و کارایی و سودانگاری در این اصطلاحات در تفکر یونانیان لحاظ نمیشد. (خاتمی، جهان در اندیشه هیدگر، 293).
اما در دوران حاکمیت تکنولوژی بر زندگی انسان، تکنولوژی نه به معنای ریشه لغوی آن نزد یونانیان دوره باستان، بلکه به معنای تولید هر چیزی است که دارای سود و منفعت برای بشر باشد. بر این اساس طبیعت و جهان برای انسان منبعی نامتناهی و دائمی از انرژی تلقی شده که انسان خود را حاکم و مسلط بر آن میداند و طریق بهرهکشی انسان از این منبع دائمی، همان تکنولوژی است.
در این میان این طرز تلقی از طبیعت و جهان به عنوان منبع دائمی بر منفعت جویی انسان با آن حیثیت بیخانمان انسان که متأثر از ثنویت دکارتی است مرتبط است. بین انسان و جهان دو گانگی و انفصالی برقرار شده که به نظر میرسد انسان تنها از طریق استیلا و سلطه بر طبیعت قادر به برطرف کردن این فاصله است. در اینجا بحرانی که بشر را تهدید میکند این است که خود انسان نیز به مثابه منبع دائمی انرژی برای بهرهکشی تلقی شود.
اما سید حسین نصر؛ از جمله متفکران سنت گرا، نیز مدرنیته را از منظر زیانهایی که برای محیط زیست انسان به بار آورده، نقد میکند. از منظر سنتگرایی نصر، جهان طبیعت واجد معنویتی است که نگرش مدرن به آن بیتوجه است. طبیعت دارای نظم و هماهنگی و هارمونی است. بین اجزاء طبیعت همبستگی منظمی وجود دارد و هر جزء کارکردی معین و مرتبط با کارکردهای اجزای دیگر دارد. نظم طبیعت فقط محدود به کره خاکی یا منظومه شمسی نیست، بلکه همه عالم وجود را دربرمیگیرد و از بزرگترین ستارهها و سیارات گرفته تا کوچکتری ذرات را شامل میشود: «… نسبتهای اعضای حیوانات و نباتات، ساختار بلورها یا حرکات سیارات، آنگاه که از دیدگاه ریاضیات سنتی یا فیثاغوری مطالعه شوند، از وجود یک هماهنگی حاکم بر کل نظامهای گیتی پرده برمیگیرند، چنانکه گویی کل جهان موسیقیای بود هکه در خود جوهر اشیاء تقرر یافته، اشیایی که نه تنها وجودی بر اساس قوانین هماهنگی دارند، بلکه بر اساس آهنگ آن رقص جهانی، حرکت و زندگی میکنند که رقص شیوا نمادی از آن است، نمادی از تجسم آن نیروی پویایی که نمایش جهانی را میسر میسازد.» (نصر، نیاز به علم مقدس، 201)
البته نگرش مدرن هم به کلی نافی وجود نظم در جهان نیست، بلکه وجود قوانین مکانیکی و علیت در عالم را میپذیرد ولی نصر این تعبیر از نظم جهان را تقلیلی از آنچه در طبیعت است میداند. او برای نظم و قوانین جهان، اهمیتی معنوی قائل میشود که نگرش مدرن از آن غافل است. اهمیت معنوی جهان نظر بر منشاء ماوراء طبیعی آن و نسبت داشتن آن با مراتب بالاتر هستی است: «قوانین طبیعت چیزی نیستند مگر قوانین خداوند برای عالم مخلوقاتش، و به تعبیر اسلامی، شریعت هر نظام وجودی، یا به تعبیر غیرتوحیدی کیش بودا، قوانین طبیعت دارماهای (dharma) اشیا هستند.» (نصر، معرفت و معنویت، 201) نگرش سنتی به جهان یا به تعبیر دیگر معرفت به جهان با رویکرد سنتی و معرفت دینی و تعلیمات ادیان پیرامون جهان و طبیعت متوجه این حیث قدسی جهان است: «تعلیمات اساسی ادیان که هم بستر دین هستند و هم مقصود آن، به گونهای مشتمل بر دیدگاه شهودی اند؛ این دیدگاه معرفت را نهایتا چیزی میداند که متصل به عقل الهی است و منشاء تمامی قدسیها. نگاهی گذرا به سنتهای زنده و گوناگون بشر صحت این عبارات را اثبات میکند.» (نصر، معرفت و امر قدسی، 10)
اما به عقیده نصر، نگرش مدرن، در توجه به جهان، از این حیث قدسی عزل نظر کرده و آن را نادیده گرفته است. از دوره رنسانس معرفت رفته رفته به شکل تقدس زدایی شده و سکولار درآمد. از آنجا که در نگرش جدید، عوالم بالاتر هستی حذف میشوند و جهان به طبیعت مادی فروکاسته میشود، نگاه به جهان از منظری بالاتر از منظر طبیعی، غیرممکن است و بنابراین علم کلی به جهان نیز ناممکن میگردد و علم و معرفت به علم و معرفت جزئی تقلیل مییابد (رک: نصر، معرفت و امر قدسی، 31)
در این رابطه توجه به تاملات دکارت بسیار حائز اهمیت است. دکارت «من» را در مرکز تامل فلسفی خود قرار داد. در واقع او ذهن را بر عین یا به عبارت دیگر فاعل شناسا را بر متعلق شناسایی مقدم کرد. اما ذهن یا «من» دکارتی، من خدایی نبود، بلکه من فارق از هر چیز بود. دکارت با اثبات اندیشه، به اثبات اندیشنده پرداخت، و نه به اثبات هستی. او با این کار باعث شد که پس از او مسائل فلسفه به معرفت شناسی تقلیل یابد و هستی شناسی از فلسفه حذف شود: «دکارت اندیشیدن من فردی را مرکز حقیقت و معیار هر معرفتی ساحت و فلسفه را به سوی راسیونالیسم محض سوق داد و اصلیترین موضوع فلسفه اروپای را که تا آن زمان هستی شناسی بود به معرفت شناسی بدل ساخت. از آن زمان… موضوع شناخت به حوزه عقل جزئی محصور شد و از عقل کلی و وحی جدا شد…» (نصر، معرفت و امر قدسی، 47)
بنابراین تقدس زدایی از معرفت به موازات تقدسزدایی از جهان و طبیعت پدیدار میشود و پیامد چنین چیزی جز این نیست که انسان از ابتدای دوران مدرن تا به امروز، هر روز بیش از پیش برای افزودن به قدرت خود در پی چیرگی و تجاوز بر طبیعت برمیآید. تکنولوژی مولود چنین نگرشی است. تکنولوژی مدرن زاییده خواست انسان بر تفوق و چیرگی بر طبیعت است. دکتر نصر تکنولوژی مدرن را از همین منظر، یعنی ریشههای آن نقد میکند. به نظر او مهار تکنولوژی و محدودیت قائل شدن برای آن،به خاطر مخاطرات احتمالی، کفایت نمیکند، بلکه تکنولوژی را از درون و ریشهها باید مورد سنجش و نقد قرار داد: «فناوری جدید، پیامد دیدگاه خاصی نسبت به طبیعت و نسبت به انسان است. همین که ما دیدگاهمان را نسبت به چیستی طبیعت تغییر دادیم و به مفهوم سنتی انسان و طبیعت همچون امور مقدس پشت کردیم همه چیز شروع به دگرگونی کرد.» (نصر، در جست و جوی امر قدسی، 279) تکنولوژی مولود نگرش جدید به انسان و طبیعت است. در نقد تکنولوژی باید این نگرش جدید مورد نقد قرار گیرد.
بنابراین برای نجات طبیعت میباید به نگرش سنتی به انسان و طبیعت بازگشت. با چنین نگرشی مسائل و مشکلاتی که تکنولوژی برای محیط زیست ما به بار آورده مرتفع خواهد شد. وقتی بدانیم طبیعت با وجود و هویت ما در ارتباط است، آن را محترم خواهیم شمرد و مرتب به فکر تجاوز بیشتر و لطمه زدن به آن در جهت افزایش قدرت خود نخواهیم بود.
جمع بندی
ارجاع به سنت نزد متفکران پست مدرن منبعث از کثرت گرایی و نقد مطلق انگاری و یک جانبه نگری نگرش مدرن است در حالی که سنت نزد سنتگرایان تنها راه نجات و بازگشت از انحرافی است که توسط نگرش مدرن در تاریخ بشریت اتفاق افتاده است.
از سوی دیگر نقد سنتگرایان به تکنولوژی دوران مدرن با نقد متفکران پست مدرن به تکنولوژی و نگرش مدرن قابل مقایسه است. هر دو بر بیخانمانی انسان در دوران مدرن که مولد تاملات دکارت است تاکید دارند. نگرش دکارتی انسان را با طبیعت بیگانه کرد و بر همین اساس انسان در پی تجاوز و لطمه زدن به طبیعت در جهت افزایش قدرت خود برآمد. اما آنچه سنتگرایان را در اینجا از متفکران پست مدرن جدا میکند تاکید بر قداست طبیعت با توجه به هستی شناسی آنهاست که ناظر بر ذومراتب بودن جهان است.
منابع
- خاتمی، محمود، جهان در اندیشه هیدگر، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، اول، 1379.
- سلدن، امان و ویدسون، پیتر «راهنمای نظریه ادبی معاصر»، عباس مخبر، طرح نو، دوم، 1377
- عدنان، اصلان، پلورالیسم دینی، انشاءالله رحمتی، نقش جهان، اول، 1385.
- کوکلمانس، یوزف، هیدگر و هنر، محمد جواد صافیان، نشر پرسش، اول، 1382.
- کهون، لارنس، «متنهایی برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم»، عبدالکریم رشیدیان، نشر نی، چهارم 1384.
- لیوتار، ژان فرانسوا، وضعیت پست مدرن، حسینعلی نوروزی، گام نو، چاپ سوم، 1384.
- نصر، سیدحسین، «معرفت و معنویت»، انشاءالله رحمتی، سهروردی، اول، 1380.
- نصر، سید حسین، «نیاز به علم مقدس»، حسن میانداری، طه، دوم، بهار 1382.
- نصر، سید حسین، «معرفت و امر قدسی»، فرزاد حاجی میرزایی، فرزان، اول، 1380.
- نصر، سید حسین، «در جست و جوی امر قدسی»، جهانبگلو، ترجمه مصطفی شهر آیینی، نشر نی، اول 1385.
- هایدگر، مارتین، «منشاء اثر هنری» در «شعر، زبان و اندیشه رهایی»، عباس منوچهری، مولی، اول، 1381.
● منبع: ماه نامه - اطلاعات حکمت و معرفت - 1387 - سال 3 - شماره 2، اردیبهشت
نظرات